طراحی راه‌حل‌های مبتنی بر بازی
جستجو
این کادر جستجو را ببندید.
جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

Headspace گیمیفیکیشن به سبک مدیتیشن و کاهش استرس

Headspace گیمیفیکیشن به سبک مدیتیشن و کاهش استرس
Headspace گیمیفیکیشن به سبک مدیتیشن و کاهش استرس

فرض کنید از یک روز پر از مشغله و اتفاقات عجیب و غریب خلاص شده اید و آنچه که الان به آن نیاز دارید یک خواب عمیق و راحت است؛ اما ذهن شما اینطور فکر نمی کند! زمان هایی را به خاطر بیاورید که باید روی مسئله ای تمرکز کنید اما ذهن شما حاضر است به هر چیزی فکر کند جز این مسئله. حتی همین الان هم ممکن است حوصله اش سر رفته باشد و بخواهد شما را از خواندن این صفحه منصرف کند اما از ذهن شما میخواهم چند دقیقه تحمل کند تا مشکلش را با معرفی headspace حل کنم(اگر هنوز نمیدانید گیمیفیکیشن چیست کلیک کنید)

حقیقت این است که ذهن ما یک بچه بازیگوش است و می خواهد به او توجه کنیم. گاهی برای اینکه توجه ما را به خود جلب کند تمرکزمان را به هم می ریزد یا حتی از دست ما فرار می کند؛ مثل زمانی که داریم کاری مثل راه رفتن را انجام می دهیم اما فکرمان جای دیگری است. سوال اینجاست که با این بچه بازیگوش چه باید کرد؟

گیمیفیکیشن مدیتیشن headspace

کار نرم افزار Headspace همین است. این نرم افزار با استفاده از مدیتیشن (meditation) تلاش می کند تا ارتباط میان جسم و ذهن شما را تقویت کند و به این وسیله مشکلات شما را برطرف کند یا سبک زندگی شما را بهبود ببخشد.

وقتی وارد Headspace شوید، به احتمال زیاد اولین چیزی که به آن فکر می کنید این است که شاید وارد یک نرم افزار داستان گویی شده اید. طراحی انیمیشین ها و تصاویر، رنگ بندی و صفحه سازی یا حتی نوع فونت استفاده شده در این نرم افزار شما را به ادامه دادن تشویق می کند و همانطور که نرم افزار هم بارها به آن اشاره کرده، احساس می کنید که یک سفر را آغاز کرده اید. در این سفر هیجان انگیز امکانات جالبی برای شما فراهم شده تا راه رسیدن به یک زندگی سالم تر و شادتر را با خیال راحت طی کنید.

شاید در نگاه اول نرم افزار کمی مبهم به نظر برسد. بلافاصله بعد از ورود شما، نرم افزار پیشنهاد می دهد تا اگر تا به حال تجربه مدیتیشن نداشته اید، یک دوره ۱۰ جلسه ای مقدماتی را انجام دهید. در طول دوره بوسیله متن، تصویر، انیمیشن یا توضیح صوتی مدام برای شما توضیح می دهد که چرا مدیتیشن می کنید، چگونه باید جلسات را بگذرانید و چطور می توانید بیشترین بهره را از مدیتیشن خود ببرید. این کار برای آشنایی شما با مدیتیشن و به طور خاص خود Headspace انجام می شود.

در منو headspace چهار صفحه اصلی وجود دارد؛ خانه، explore، sleep و صفحه پروفایل شما. در خانه دوره هایی که در حال گذراندن آن هستید، پیشنهادات هداسپیس و فعالیت هایی که تا الان داشته اید را نشان داده می شود. همچنین هر چند ساعت یکبار می توانید در اتاق گفتگو با اندی پادیکامب (از بنیان گذاران هداسپیس و مدرس اصلی نرم افزار) و بقیه افرادی که از هداسپیس استفاده می کنند صحبت کنید.

اگر به صفحه explore بروید، با جنبه جدیدی از هداسپیس رو به رو می شوید که بسیار جذاب و رنگارنگ است! با یک نگاه به عناوین این صفحه می توان متوجه شد که شما حتی برای قدم زدنتان هم می توانید از هداسپیس استفاده کنید تا نرم افزار این کار را برای شما جذاب کند.

برای مثال اگر عنوان students را انتخاب کنید، درس های مرتبط با تمرکز، مقابله با حواس پرتی یا حتی خروج از خانه و رفتن به مدرسه یا دانشگاه را به شما معرفی می کند. همچنین برای حالتی که شما وقت یا علاقه گذراندن جلسات مدیتیشن را نداشته باشید، یک تمرین کوتاه یا یک انیمیشن آموزشی هم همیشه می تواند جزو گزینه های انتخابی شما باشد.

صفحه بعدی که بسیار دیدنی است صفحه sleep یا خواب است. این صفحه دنیای متفاوتی است که حتی کوچکترین جزئیات آن شما را به خوابیدن وادار می کند! برنامه خوابیدن هداسپیس کمی از برنامه های دیگر متفاوت است و به جای استفاده از کلمات، بیشتر با داستان و قطعه های صوتی، که تلفیقی از صداهای طبیعت و اطراف و نت های موسیقی ست، شما را درگیر می کند. بخش خواب سه زیر مجموعه اساسی دارد؛ sleepcasts که نوعی تصویرسازی به کمک موسیقی ست، sleep sounds که صداهایی برای به خواب رفتن است و wind downs که برای موقعیت های مختلف طراحی شده و تقریبا شبیه داستان گویی قبل از خواب است؛ مثلا یکی از ویند داون ها برای زمانی است که نصف شب از خواب بیدار شده اید و دوباره خوابتان نمی برد.

بخش آخر که پروفایل شما را نشان می دهد دو زیرمجموعه دارد؛ my stats (وضعیت من) و my journey (سفر من). وضعیت شما شامل روزهایی ست که در نرم افزار فعالیت کردید، مجموع دقایق و تعداد جلساتی که انجام داده اید. لیست دوستان شما هم اینجا نشان داده می شود که با اضافه کردن به این لیست چند روز استفاده رایگان از کل امکانات هداسپیس را به آنها هدیه می دهید. سفر شما شامل ترتیب جلساتی است که انجام دادید یا به عبارت دیگر، مسیری که در هداسپیس طی کردید. هم چنین با پیشرفت در نرم افزار، افزایش زمان مدیتیشن و به اتمام رساندن جلسات می توانید مدال دریافت کنید و دستاوردهای خود را بوسیله تصاویر بامزه و مخصوص هداسپیس، با دیگران به اشتراک بگذارید.

آنچه هداسپیس را از رقیبانی مانند calm.com متمایز می کند راحتی کارکردن با آن است. برای مثال بیایید مدت زمان هر جلسه مدیتیشن را بررسی کنیم. هر جلسه مدیتیشن دو یا سه زمان متفاوت را به شما پیشنهاد می دهد و می توانید انتخاب کنید که این جلسه را در سه دقیقه انجام دهید یا پنج دقیقه یا ده دقیقه. البته این زمان بسته به هر موضوعی متفاوت است اما به جز دوره های مخصوص خوابیدن، معمولا از ۲۰ دقیقه بیشتر نمی شود. به عبارتی نرم افزار تلاش می کند تا محتوایش را در کمترین زمان ممکن ارائه کند تا هر کسی، حتی کسانی که به واسطه فعالیتشان درگیری زمانی زیادی دارند، هم بتوانند از آن استفاده کنند.

یکی دیگر از تفاوت های هداسپیس استفاده فوق العاده زیبای آن از مفاهیم در دسترس برای ارائه محتوای سنگین یا خسته کننده است. مثلا در یکی از انیمیشن های آموزش شادی، برای مجسم شدن محتوای انیمیشن از گربه به عنوان نماد شادی استفاده می کند و با اضافه کردن عناصر طنز و توضیحات کوتاه و کامل، یک انیمیشن یک دقیقه ای بی نقص را به شما نشان می دهد. مثال های جذاب دیگر را به عهده خودتان می گذارم تا ببینید و لذت ببرید.

 

بررسی سیستم مدال دادن Headspace هم خالی از لطف نیست. اگر در قسمت «سفر من» به مسیری که طی کردید و مدال هایی که گرفتید نگاه کنید،به راحتی دلیل گرفتن هر مدال را متوجه می شوید و ارتباط میان مدال ها را درک می کنید. مثلا یک دسته از مدال ها مراحل مختلف کاشت یک گیاه را از قرار دادن دانه در خاک تا آب دادن و جوانه زدن و بزرگ شدن آن نشان می دهند.

توضیحات بیشتر راجع به گیمیفیکیشن headspace را می توانید از زبان اندی پادیکامب (Andy Puddicombe)، یکی از بنیان گذاران اصلی Headspace، در این تد تاک بشنوید. و البته که پست زندگی شخصیتو بازیوار کن را هم حتما بخوانید!

کامنت‌های زیر این پست مربوط به دوره گیمیفیکیشن در کسب و کار می‌باشد.

Picture of فاطمه حدادپور
فاطمه حدادپور
فاطمه حدادپور هستم دانشجوی کارشناسی مکانیک شریف به گیمیفیکیشن و بازاریابی علاقه مندم و در آینده می خوام توی این زمینه ها کار کنم

68 پاسخ

  1. خیلی عالی بود چقد خوب توضیح داد کلا دیدم رو عوض کرد
    ممنون بابت معرفی

  2. سوال اول روز بیست دوم از دوره گیمفیکیشن در کسب و کار: جواب دادن به این سوال یه ذره سخته چون باید داستانی که نام میبریم عمومی تر باشه مثلا داستان کلیدر و قصه ی رستم از لحاظ جنگاوری ، حماسی و قهرمان پرور بودن یا تم های عاشقانه ای که داره شاید شبیه به هم باشن ..
    یا این بینوایان، اولیور تویست،دیوید کاپرفیلد، این داستان های پر از ناراحتی و استرس ،بچه هایی که یا بی پناه بودن یا دلخوش به یه نفر بودن که اونم یا میکرد یا گرفتار میشد و … فک میکنم ژانرهاشون یکی بود 🙁 چقدر من غصه ی اینا رو خوردم :(((

      1. آخ آخ من ؛ من… یعنی اگه میشد حاضر بودم قلب مُ بهش بدم از بس که ناراحت ش بودم …
        ولی خدایی چکار با ما کردن همش غم ، همش بی مادری،ناپدری…
        چه خبرشون بوده!!!!
        مگه ما چندتا بهار و دیده بودیم!!!

  3. سوال ۲ : پیرنگ غلبه بر هیولا؛ فروشگاه کفش //
    اژدهای هزار سر واردات افتاده به جون مردم کشورم و من زخم‌ خورده ِ بی جون و تنها باید جلوش وایسمو می ایستم چرا که من، آخرین نفر از این قبیله ی طاعون زده ام واگر من تو این شرایط کم بیارم دیگه نام و نشونی از ما نمیمونه … من میمونم و می جنگم، بازگشتی در کار نیست ؛ بعد حمله صدام کافی بود مردم خبر دار میشدن برای جبهه ها فلان کالایی کم هست ، امکان نداشت مردم از اون قلم کالا دیگه استفاده کنن اون کالا رو به هر میزانی که داشتند بسته بندی میکردن و راهی جبهه ها میشد ،، مردم!! من خط اول جبهه ی اقتصادم لطفا کمی باور ، اندکی امید و مقداری دلگرمیِ همراه با عشق به من بدهید. دنیا جلودار من نخواهد بود اگر تو پشت من باشی!!!
    ما برای آنکه ایران خانه خوبان شود … خون دلها خورده ایم … خون دلها خورده اییییییم

      1. اوووووخ پس هیولایی در کار نیست :(((
        ما هیچ …
        ما نگاه…

  4. سلام سوال اول جلسه 22 گیمیفیکیشن
    مثلا داستان مرد عنکبوتی و بتمن هر دو غلبه بر هیولا بود.

  5. سلام سوال دوم روز 22
    من کارشناس تغذیه هستم
    میتونیم چاقی رو به یک فرد شرور و قهرمان رو به اون فردی که میخاد لاغر شه تشبیه کنیم

    1. روز 22 سوال 1: فیلم های هندی مثال بارز این سوال میتونه باشه, همشون یه هدف خاصی رو پیروی میکنند
      سوال 2: از عرش به فرش: قبل از این پیجی که الان دارم یه پیج دیگه داشتم با فالور بالا و یه شب خوابیدیم صبح پاشدیم و دیدیم اینستا با ما حال نکرده و پیجمون رو بسته و من هم یه هفته قبلش هرچی سرمایه داشتم گذاشته بودم واسه تبلیغات اون پیج و حالا هم سرمایه ای ندارم واسه تبلیغات و حالا فهمیدم وفاداری مشتری خیلی مهم تر از فالوز هست و از شما میخوام بهم کمک کنید تا باز بتونم مثل قبل فعالیت مستمر داشته باشم

  6. جواب سوال 1 روز 22:
    شرلوک هلمز و کارآگاه پوآرو هر دو کاراگاهی

    جواب سوال 2 روز 22 :
    هیچوقت یادم نمیره روزی رو که مجبور بودیم از خونمون اسباب کشی کنیم، خونه رو فروخته بودیم و موعد تخلیش فرا رسیده بود و ما از خونه‌ای که چند سال پیش توش زندگی میکردیم و بچه‌ها هم توش بزرگ شده بودن باید میرفتیم و هممون ناراحت بودیم، این تنها مشکلمون نبود قبل خونه ۶ تا مغازه، کل سرمایه‌ کارم، همه پس اندازم، و… رو از دست داده بودم تا از شر بدهیام خلاص شم منی که قیل از این همه چی داشتم الان ورشکست شده بودم و تقریبا هیچی نداشتم نه پولی نه پشتوانه‌ای و نه چیزی تازه زنم هم چند روزقبل از این قضایا منو ترک کرده بود.
    چند روز بعد از ماجراها قشنگ یادمه که بچه‌ها رو گذاشتم خونه پدر و مادرم و سوار اتوبوس شدم تا برم تهران یه کاری زرا خودم پیدا کنم چون تو شهر خودمون بدهکارا نمیزاشتن کاری بتونم بکنم، تو راه با یه مردی آشنا شدم که کارش فروش کفش بوده و در به در دنبال یه نوع کفشی میگشت و نتونسته بود از شهر ما هم پیداش کنه منم شمارش رو گرفتم به محض اینکه رسیدم تهران یه بلیت گرفتم برگشتم و هر چی از اون مدل کفشا میتونستم پیدا کردم و بردم پیش این آقا و فروختمشون هی سفارشمون از این کفشا زیاد تر و زیادتر شد تا اینکه من همه بدهیام رو پرداخت کردم و الان کار خودم رو دارم بزرگترین فروشنده کفش در شهر خودمون هستم و تونستم هر چی از دست داده بودم رو در عرض ۳ سال دوباره به دست بیارم

  7. کتاب غرور و تعصب و جین ایر هر دو عاشقانه کلاسیک

  8. نشر ما به دنبال معرفی کردن نویسندگان و شاعران بزرگ افغانستان و آثار نابشان به فارسی زبانان است

  9. روز 22 سوال 1: به نظر من داستان فرندز خیلی شبیه چگونه با مادرتان آشنا شدم هستش . یه سری دوستن که همش توی بار هستن و برای هم همه کار میکنن و…
    روز 22 سوال 2 : تازه سربازیم تموم شده بود که گفتم برای خودم کسب و کاری راه بندازم شروع کنم به کسب درآمد ، یه مدت تو یه سری از مغازه ها شروع کردم به شاگردی کردن و کار یاد گرفتن بعد از مدتی یکم که پول دستم اومد برای خودم یه زیر پله گرفتم و شروع کردم کار کردن ، کم کم مغازمو بزرگ کردم و کسب و کارم رشد کرد سال بعد توی پاساژ خوب شروع به کار کردم و دیگه کارم فقط خرده فروشی نبود و عمده فروشی هم میکردم یک دوسال که گذشت و حسابی کسب و کارم گرفته بود مجتمع آتیش گرفت و منم که تجربه درست و حسابی نداشت نه بیمه ای کرده بودم نه پس اندازی همه جنسام هم تو انبار مجتمع از بین رفت و تازه باید چکایی که کشیده بودم رو هم پاس میکردم هر چی از ماشین و خونه و سکه و … داشتم دادم رفت جای بدهی هام و بعد از 4 5 سال باید از صفر شروع میکردم. اما فرق ماجرا اینجا بود که حالا هم تجربه کافی رو داشتم هم اعتبار لازم و دیگه اون جوون تازه از سربازی برگشته نبودم .
    شروع کردم به آدمایی که میشناختم و باهاشون کار میکردم پیام دادم و اونایی رو که میتونستم مجاب کردم که دوباره باهام کار کنن و یه مدت چک مدت دار ازم بگیرن با مابقی پولی که برام مونده بود یه وانت دست دوم خریدم خونه یکی از دوستام جنسارو انبار کردم و میبردم به مشتری هام به صورت رایگان تحویل میدادم یه مدت که گذشت و پول خوبی دستم رو گرفت دوباره یه مغازه توی اینجایی که هستم گرفتم و دارم تلاش میکنم که کسب و کارمو نجات بدم ، حالا هم مغازرو بیمه کردم هم خودم رو بیمه عمر .

  10. سوال ۱ روز ۲۲
    تقریبا اکثر فیلم ها با محوریت نوجوونا این شکلیه که چند تا نوجوون درگیر یه قضیه میشن و بعد میفهمن نصف سران حکومتی تو این قضیه دست داشتن. بعد هم میرن برای از بین بردن این افراد. مثل سری دونده هزارتو، دایورجنت و هاگنگر گیمز و ….

  11. سوال ۲ روز ۲۲
    داستان کیارش رو هم بر اساس سفر اکتشافی اینطوری میتونیم بگیم که کیارش یه کفش فروشی لاکچری و گرون قیمت داشته ولی ازین که خیلیا توان مالی نداشتن که کفشای اونو بخرن ناراحت بوده و تصمیم میگره یه کفشی تولید کنه که همونطور که کیفیتش خیلی خوبه قیمتش هم خوب باشه تا افراد بیشتری بتونن از کفش های کیارش استفاده کنن. چند سال طول میکشه و طو این مدت کیارش انواع و اقسام مدار اولیه رو امتحان میکنه، از تولید کننده های دیگه کمک میگیره، طرح های مختلفو امتحان میکنه و چندین بار زمین میخوره و دوباره بلند میشه تا این که میتونه اولین سری کفش های باکیفیت و قیمت مناسبشو تولید کنه. الان هم چند سال ازون موقع میگزره و کیارش کلی مدل کفش تولید کرده و مغازش هم همیشه شلوغه.

  12. تمرین دوم روز ۲۲ دوره گیمیفیکیشن در کسب و کار:
    بعد از مدتها کار نقاشی تونستم یک سری پروژه بگیرم، اونم طراحی پنجره های یکی دوتا کافی شاپ و رستوران بود.تو شهر خودمون اولین نفری بودم که ویترای رو با طرحهای جدید ارائه می کردم و خیلی خوشحال بودم که بالاخره هنرمو تو دکوراسیون داخلی و یک لول بزرگتر نشون میدم.طبق معمول کار رو تمیز و با ظرافت و به موقع انجام دادم. بعد از گذشت چند ماه با من تماس گرفتن و از من خواستن که دوباره کار رو رنگ کنم، همون شیشه هایی که چند ماه قبل روش طرح زده بودم.باورم نمیشد تو آفتاب این قدر تغییر رنگ بدن و بی کیفیت بشن.با توجه به این که ساکن شهر کویریم و شدت آفتاب زیاده باید از رنگ ها و دورگیر های خیلی مقاوم استفاده میشد که موندگاری بیشتری رو داشته باشه.اما با تحریم ها، یک سری متریال هایی که لازم این حرفست نایاب شده بود و به راحتی پیدا نمی شد. چاره ای نداشتم قول دادم که سریع کارشونو راه بندازم و شیشه هارو رنگ کنم، از طرفی هم نمی خواستم کیفیت کارم زیر سوال بره، با مواد قبلی هم که فایده نداشت همون آشو همون کاسه. برای این که زمانو از دست ندم، شروع کردم به ساختن دورگیر دست ساز.بعد از چند مدت آزمون و خطا تونستم دورگیری بسازم که مقاومتش در برابر آفتاب بالا و دووم بهتری داشته باشه و از همه مهم تر به صرفه باشه.البته بماند که چه قدر آزمون و خطا کردم و چه قدر شیشه هدر رفت ولی نتیجه ی دلچسبی داشت و ارزشمند بود.حالا علاوه بر محصولاتی که تولید می کنم، به یک ایده ی نابی رسیدم، یک متریال قابل قبول که از فروش و فرمول اون هم کسب درامد می کنم.

    1. کلا توی کار تو بیشترین چیزی که میتونه کارتو تکون بده همین داستانه اگر بتونی برای هر تابلئی که درست میکنی یه داستان کنارش درست کنی و بدی به مخاطبت خیلی ارزش ادراکی کارت میره بالا

  13. سوال اول روز بیست دوم
    به نظرم فیلمای ترکیه ای همشون ژانرشون یکیه یکی بابای یکی دیگس چیز دیگه به ذهنم نرسید
    سوال دوم ولی جالبه چون ادامه داستانمه تو قسمت ۲۱ ام من کانال ورزشیم که خفن شد یه روز رفیقم آریا اومد گفت سهیل یه ایده ای به ذهنم رسیده بیا یه استارت آپ بزنیم به اسم ۲۴ ساعت گفتم داستانش چیه کفت تو لینک خرید اینا داری چون مغازه داشتی قبلا بعد این کانالتم که این همه ممبر داره بیا ما یه کانال تلگرام میزنیم منم یه سایت میزنم ما جنس میخریم مثلا به قیمت هزار تومن مثال بعد اینو فقط برای ۲۴ ساعت با تخفیف خیلی بالا میفروشیم ولی بعد اون برمیگرده به قیمت عادی دیدم ایده خفنیه البته اسمشم گذاشتیم آفروز استارت کردیم خیلی خوب پیش میرفت مغازه گرفتیم کلی پول قرض کردیم چند نفرم گفتیم سهام بخریدو اینا که بتونیم جنس بخریم و تبلیغات کنیم همه چیز داشت خوب پیش میرفت روزی حدودا ده تا سفارش داشتیم ولی یه اتفاق بدی افتاد عید هیچی نفروختیم بعد عید اومدیم استارت بزنیم فروشروزی ده تا سفارشمون شده بود هفته ای دوتا اینور اونور جنسا داشت بنجل میشد پولمون ته کشیده بود اجاره هزارتا داستان بعد متوجه شدیم هر جنسی رو ما تخفیف میزدیم مثلا هزار میخریدیم میزاشتیم هزارو صد دیجیکالا هزار میخرید میزاشت ۵۰۰ تومن نمیدونم چرا ولی فکنم زیر نظر بودیم و داشتیم به این دلیل از بازار حذف میشدیم که حذف هم شدیم و از اونورم بیزینس ورزشیمونم افت کرده بود چون دست زیاد شده بودو ما هم زمان کمتری روش گذاشته بودیم و کلی بدهی موند سرمون جمعش کردیم اف روزو با بدهیا که یهو ایده آنباکسفا اومد به ذهنمون ( اریا به لویی انباکس تراپی پیام داده بود که ورژن ایرانیشو بزنیم اونم اوکی داده بود خودش داستان داره) با قرض اینا رفتیم دوتا نور خریدیم یه پرده که بزنیم پشتمون با شونه تخم مرغم اکوستیک کردیم حالا بگو کجارو ( انبار خونمونو ) اومن با کلی غر غر مامانمینا شروع کردیم با دوتا دوربین داغون هندیکم و گوشی یکی از نور هامونو با نخ بسته بودیم با یخچال تو انبار واقعا با هیچی هیچی زیر صفر شروع کردیم داغون از اینستا هم خیلی کم میدونستیم من شروع کردم تحقیق کردن راجع به اینستا و هوش مصنوعی و مقاله و دوره و کلاس که اقا چجوری رشد کنم خیلی خیلی تحقیق کردیم و تولید محتوا کردیم ادامه داستانو حالا تو پیج خودم میزارم دیگه

  14. سوال 1 روز 22 :
    ارسلان نامدار و رومئو و ژولیت و بقیه رمانای عشقی تاریخی

    سوال 2 روز 22 :
    پیرنگ سفر اکتشافی :
    ما به دنبال این هستیم که با استفاده از فناوری به کمک صنعت بیمه ی سنتی و عقب افتاده مون ! بریم و لازمه ی این کار در درجه ی اول ، فرهنگ سازی و آموزش هست .
    ما فناوری ها و استارتاپ های موجود رو بررسی کرده و به راه حل هایی خلاقانه دست پیدا می کنیم .

  15. روز22
    سوال اول:
    تو داستانهایی مثل غرور و تعصب و داون تون ابی، هردوش مربوطن به زمانی که ازدواج برای دخترها ارزش بوده و مامانا در تلاش و تکاپو بودن که این دخترا رو زودتر شوهر بدیم و شوهر پولدار بدیم و اینا رقص و دلبری بلد باشن و زودم بزان و ازین داستانا. بعد یه دختر پیدا میشه این وسط سرتق و تخم سگ که میگه گور پدرتون و ارزشاتون من اینارو نمیخوام میخوام ازاد باشم. البته در نهایت شوهر پولدار پیدا میکنن ولی با کلی دعوا و جنجال. یچیزی تو مایه های فیلمای دهه 70 هدیه تهرانی :))
    سوال دوم:
    من کلا تو سفر اکتشافی هستم الان. یروزی داستانشو تعریف میکنم براتون :))))

  16. سوال 1 روز بیست و دوم:

    قدیما که سریال میدیدم، سریالای ایرانی همشون یه ژانر داشتن
    همش ازدواج، و خیانت و کشته شدن اینا بود
    سریالای کره ای هم همین بودن
    اه اه اه…

    الان که چند سالی میشه با تلویزیون خداحافظی کردم، نمی دونم پیشرفتی داشتن یا نه

  17. سوال 2 روز بیست و دوم:

    غلبه بر هیولایی به نام موسسات کنکور

    تو یه دوره ای بودیم که موسسات کنکوری داشتن مثل یه خونخوار پول مردم رو میخوردن. همه از نتیجه ناراضی بودن ولی این هیولا جوری اونا رو طلسم کرده بود که نمی تونستنن از ثبت نام کردن تو اون امتناع کنن. تا اینکه یه بانویی ظهور کرد B-) و تونست با کمک چندتا از اساتیدی که اونا هم دغدغه مبارزه با هیولا و شکستش رو داشتن همدست شد. اونا با کمک هم یه سری محتوا و دوره و پکیج آموزشی ساختن و تونستن با قیمتی خیلی پایین تر از اون موسسات در اختیار دانش آموزای کنکوری قرار بدن. از اون به بعد دیگه کسی سمت اون هیولاها نمی رفت و اون هیولا برای همیشه از اونجا رفت.

  18. جواب اول روز بیست و دوم-گیمیفیکیشن در کسب و وکار
    مثلا داستانای غلامحسین ساعدی پیرنگ اکثر داستانا درباره آدماییکه که در سایه مشکلات سیاسی/فرهنگی و اجتماعی منیتشون به خطر میوفته وددچار بحران هویتن

      1. کامران جان تو که اینهمه کتاب خوب میخونی حیفه داستانها و نمایشنامه‌های غلامحسین ساعدی رو نخونی مطمئنم که خوشت میاد ازشون، همشهری ما هم هست جناب ساعدی :))

          1. نمایشنامه‌ها:
            لال بازی‌ها
            آی با کلاه آی بی کلاه
            چوب به دست‌های ورزیل
            چشم در برابر چشم
            ———————–
            مجموعه‌داستان‌ها:
            عزاداران بیل
            دندیل
            شب نشینی با شکوه
            گور و گهواره
            ترس و لرز

  19. جواب دوم روز بیست و دوم-گیمیفیکیشن در کسب و وکار
    توی مهمونی نشسته بودند که حمید پسر عموش با صدای بلند اومد داخل و گفت این آدیداسای اصل پشت در برای توئه…سهیل؟
    منم با افتخار و کمی غرور که همیشه بابت پوشیدن کفشای اورجینال داشتم گفتم:مگه غیر از من توی ایت فامیل کسی آدیداس اصل میپوشه؟!حمید با کنایه و شوخی جواب داد آره بابا مارک پوش فامیل خودتی و خودت…بعد با شیطنت رو به من کرد اینهمه سال مارک پوشیدی چجوری توی بازار بنداز بنداز و تحریم تشخیص میدی کفش اصله یا فرع؟
    منم نشستم با آب و تاب از روشهای تشخیص کفشای اصل با تقلبیو گفتم.نیم ساعت بعد حمید رو کرد به منو گفت”یه آشنا پیدا کردم لب مرز کفشای اصل میاره بیا یه سرمایه جور کنیم تو کیفیتشونو اوکی کن و بیاریم بفروشیم.بعدش کلی از سود کلان و راحتی کار گفت خلاصه حرفاش تا یک هفته توی گوشم زنگ میخورد و بالاخره کارو شروع کردیم اوضاع خیلی خوب پیش میرفت و سود کلانی داشتیم تا اینکه یه بار که همه سود قبلیو با سرمایه جدید جمع کردیمو یه بار بزرگ سفارش دادیم جنس لب مرز لو رفت و سرمایه ما هم به هوا رفت.اون روزا خیلی سخت گذشت.تنها چیزی که از اینکار به دست آورده بودم تجربه و دانش بیشتر از کار بود.یه روز توی کافه نشسته بودم و تفریحم شده بود زل زدن به کفشای بقیه و حدس زدن اصل و فرع بودنشون.یهو دیدم یه جفت کفش جلوم وایساده و با یه لبخند پرسید مگه کشتیات غرق شده؟!سرمو که بلند کردم حامد رو دیدم صاحب یکی از مشتریایی که من حدس زده بودم کفشش اصله و همبازی فوتبال و همکلاسی قدیم.حامد از اینور و انور داستان ضرر و شکست من و حمید رو شنیده بود.همینطور که داشت با هوشمندی سین جیمم میکرد .‌یهو با حالت سرزنش آمیز گفت:داداش خوب قاچاق آخرش همینه منم با دلخوری گفتم مثل اینکه نفست از جای گرم بلند میشه.خندید گفت من همچین چیزی نگفتم.سرمو پایین انداختم و همینجور که داشتم باز کفشاشو برانداز میکردم با اشاره چشم و ابرو گفتم البته مشخصه.
    حامد با شوق شروع کرد به خندیدن گفت اینا؟!
    تولید خودمونه.قشنگه درسته؟!
    با سردی و یه لبخند تلخ گفتم داداش من فرق اصل و فرعو میدونم .پیش قاضی و ملق بازی؟
    این شد که حامد برای اثبات حرفش منو دعوت کرد به کارخونشون و گفت دنبالم بود تا بهم پیشنهاد همکاری بده و از تخصصم برای تولید کفشی با برند کیارش استفاده کنه.اونا چند نفری بودن که تصمیم گرفته بودن تولید کنند البته مواد اولیه رو وارد میکردن اما داخل دوخته میشدند.من الان مسئول کیفی کفش کیارشم.درسته که مواد اولیه رو وارد میکنیم اما چشم اندازمون استفاده از مواد اولیه داخلیه که برای بهینه سازی و مشابه سازیشون با جنس خارجی تلاش میکنیم.کفش کیارش ترکیب تکنولوژی خارجی و هنر ایرانیه.فقط اصل پوشها کیارش را انتخاب میکنند.

    1. خیلی عالییهه، ممنونم از این داستان زیبا البته اون داستان روز ۲۳ هم خیلی خوب بود

  20. سوال 1 روز 22: سفیدبرفی و سیندرلا جفتشون نامادریشون خبیث بوده و جفتشون عاشق یه شاهزاده شدن و یه نیروی جادویی نجاتشون داده
    سوال 2 روز 22: ما یه گروه کوچیک معماری به اسم آرکا داشتیم که بیشتر کار سه بعدی سازی پروژه های معماری و تحقیقای دانشجویی و اینا انجام میدادیم..خیلی هم برای معرفیش تلاش کردیم جوری که یه بار یکی که داشت از کنارمون رد میشد گفت اا این تراکت آرکاس همون که هی اینستا فالوم میکنه اکسپت نمیکنم :))) ولی چون حس مفید بودن به کارمون نداشتیم نگرفت… بعدش حدود یه سال ایده های مختلف داشتیم که چیکار کنیم که هم به رشته مون مربوط باشه یکمی هم مفید باشیم..از بین این ایده‌ها ایده تابلوهای دکوری به دلمون نشست و ادامه دادیم.

      1. چجوری؟ آخه ماهیت همه شون یکیه فقط طرحشون فرق میکنه…

  21. سوال 1 روز 22
    به نظرم اکثر کارتن هایی که بچه بودیم و پخش میکردن، پیرنگ یکسانی داشتن؛ مثله تام جری یا میگ میگ و… کللن هر کارتنی که میدیدیم دوتا شخصیت اصلی داشت که یکی فرار میکرد و اون یکی دنبالش میکرد! و جالب تر اینکه همیشه اونی که مظلوم بود و فراری، شخصیت مثبت بود و در نهایت موفق میشد! چیزی که تو دنیای واقعی برعکسش رو داریم می بینیم …

  22. سوال 1 روز 22:
    بنظرم بیشتر داستانای عاشقانه مثل همن. لیلی و مجنون.شییرین و فرهاد.رومئو و ژولیت و..
    تو همشون دو طرفی که عاشق همن بهم نمیرسن
    یه مدتم رمانای یه نویسنده به اسم م.مودب پور میخوندم
    با اینکه داستاناش قشنگ بود اما ی روند خاصو واسه همه در نظر گرفته بود مثلا تو همه رماناش حتما یکی از شخصیتای اصلی میمرد.و حتما دوتا رفیق بودن ک یکیشون پولدار بود یکیشون فقیر!

    سوال 2روز 22:
    فک میکنم هرچی داستان غم انگیزتر باشه بیشتر تو ذهن مخاطب بمونه!
    مثلا واسه کفش فروشی میتونیم اینجور بگیم که صاحب فلان کفش فروشی چون بچگی وضع مالیش خوب نبوده و هیچوقت نتونسته کفشی که واقعا خوشش میاد بخره الان زده تو کار کفش.ک همه مدل و قیمتی داشته باشه و با تخفیف بیشتری نسبت به بقیه جاها بفروشه

    1. کلا خیلی جالبه برام آدما توی کار خودشن اینقدر نمیتونن خوب نظر بدن که توی کار دیگران!
      الان خود کفش فروشا به ذهنشون نمیرسه این چیزی که گفتیو!

      1. آره واقعا این کفش فروشی کیارش خیلی باعث ب چالش کشیدن ذهن ما میشه

  23. واسه سوال دوم در واقع بجای از عرش به فرش
    از فرش ب عرش استفاده کردم:)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

فهرست مطالب